سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رسول خدا فرمود : «نزد خداوند، هیچ چیز دشمن تر از خانه ای که بر اثرطلاق ویران شود، نیست» . سپس امام صادق علیه السلام فرمود:«خداوند ـ عزّوجلّ ـ، به سبب دشمنی ای که با جدایی داشت، درباره طلاق تأکید ورزید و سخن را در آن باب، بارها بازگفت. [صفوان بن مهران ـ از امام صادق علیه السلام نقل می کند ـ]
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 15

یه دختر سه ساله دیگه کتک نداره      نزن نامرد غریبه اون که فدک نداره

میگن و دیدیم که دختر باباییه...مخصوصا این دختر کوچولوها که خودشونو برای باباشون لوس میکنن.. بابا هم خیلی دخترشو دوست داره...وقتی بابا میاد خونه دختر  خودشو میندازه تو بغل بابا..دستای بابارو نگاه میکنه تا ببینه چی براش اورده........... اما وقتی کاروان امام حسین به اسیری رفت..رقیه سراغ بابا میگرفت ..بی تابی میکرد گریه میکرد ..از اینکه اون نامردا گوشواره از گوشش کشیدند..هنوزم داره از گوش رقیه سه ساله خون میاد..میگفت کی جرات میکرد منو بزنه ..اگه عموم عباس اینجا بود...

 بمیرم برا اون دخترکی که از گوشاش خون میچکید     با صورت کبود شده پای برهنه میدوید

  عموی من عباس اینجا باشه و این نامردا چادر از سر عمه ام زینب بکشند.. عمو عباس..تشنه ام عمو...عمو تو میروی ما سقایی نداریم  عمو تو میروی بابا دیگه یاری نداره..همه اینها حرفهایی بود که به عموش عباس گفته بود...حالا همون شده بود که ازش میترسید بابا نبود و از عمو هم خبری نبود...دستشو برد رو گردنش هنوز هم داشت از گوش کوچیکش خون میومد...گریه کرد... به غریبیه عمه اش زینب به غریبیه خودش میون این همه سنگ دل..به شام رسیده بودن...مردم شام یه جوری اونارو نگاه میکردن..انگار که غریبه دیدن...چیزایی میگفتن که رقیه متوجه نمیشد و معنیه اون حرفهارو بلد نبود...رو کرد به عمه اش زینب و پرسید عمه خارجی یعنی چه؟

یادش اومد تو مدینه که بودن دخترای مدینه آرزوشون بود که با اون بازی کنن..کنارش بشینن وباهاش حرف بزنن..آخه اون دختر شاه بود جدش فاطمه (س) و پیامبر(ص) بود..ولی اینجا ازش فرار میکردن..آخه میگفتن اونا خارجی هستن..اونا کافرن..نمیدونست چرا بهش سنگ میزن... تو خرابه های شام غریب و غمگین نشستن...رقیه آروم نمیشه همش سراغ باباشو میگیره...سراغ علی اصغر کوچولو رو میگیره تا مثل همیشه بغلش کنه و با دستای کوچیکش بازی کنه..اما نمیدونه چی کار کردن با علی اصغردیدید یا که شنیدید تو حرم رقیه جایی هست که برای این سه ساله دختر عروسک میبرن..میدونید چی میخوان بگن..میگن رقیه فقط سه سالش بوده...اما نانجیب وقتی میبینه خیلی بی تابی میکنه این دختر..میگه الان برات یه چیزی میارم تا آروم بگیری و باهاش بازی کنی..زینب(س) میگه بذار تا اول باهاش حرف بزنم آمادش کنم ..اهمیت نمیده نا نجیب.. طبق رو میاره..رقیه روی طبق رو کنار میزنه...

 ..سر بریده پدر رو میبینه...بغلش میکنه و میگه کجایی بابا ...کجایی که ببینی با ما چی کار میکنن بابا..

                                                                   السلام علیک یا عبدالله.. یا حسن و یا حسین

(دوستان از همه التماس دعا داریم .همین حالا یکی از رفقا تماس گرفت وگفت مادرخانومشو دکتر جواب کرده و نهایت تا 6 ماه دیگه زنده ست.. تو این ایام از همه التماس دعا داشت.خدایا تو رو به حق امام حسین و اهلش تمام مریضان شفا عنایت فرما..آمین .ذکر ام الیجیب را 5 مرتبه بخوانیم برای مریض منظور)          اجر شما با ابی عبدالله



  • کلمات کلیدی : ووم
  •  نوشته شده توسط مصطفی جلالی علیائی در شنبه 86/10/22 و ساعت 12:13 عصر | نظرات دیگران()

    یکسال گذشت...

    یک ساله که ندیدمت...یکسال غم دوری تو در دل ما جا خوش کرده....

    شب تلخی بود ..آن شبی که خبر پروازت را شنیدم...و تا صبح به خودم میگفتم مگر میشه..

    و چه روزی بود ....روز وداع با تو را می گویم....

    روزی که به محلتان آمدم...و اول از همه تو را دیدم...که آرام خوابیده ای...

    صورتم را به شیشه چسباندم..نگاهت کردم ..و صدایت زدم..اما تو خواب بودی...

    و رویت را پوشانده بودند..ولی من چهره ات را دیدم...

    مگر میشد آن صورت همیشه خندانت را فراموش کنم..

    و باورم نشد که تو باشی../....../..تو باشی و لی صدایت نباشد...

    تو باشی و در این شلوغی ..ساکن بمانی..

    رفتم تا بیشتربدانم...سر کوچه رسیدم...ماتم گرفته بود آن کوچه بن بست را...

    نمیخواستم باور کنم که این جمعیت برای بدرقه تو آمده اند...

    جلوی علی را گرفتم...وقتی در آغوش هم بغضمان ترکید...و قتی پرسیدم..حسن کجاست؟

    و قتی جوابم را با گریه داد..وقتی مهدی و محمد هم همین جواب را به من دادند ...

    باورم شد که تو را نخواهم دید...

    میخواستم داد بزنم ...آهای مردم اینجا چه خبره ؟این جمیعت کجا میره ..توی این کوچه بن بست...

    کوچه ای که بن بسته ..چه راهی داره که همه توی کوچه گم میشن....و گفتن...

    میرن تو خونه حسن اینا.. شاید حسن اونجا باشه..شاید خودشو قایم کرده...

    ولی... نه.بیرون که میان..انگار ...چشماشون قرمزتره...و دلاشون غمگینتره..

    ...و هنگامی که پیکر پاکت را به  منزل آخرت رساندیم...چه ناله و سوزها که شنیدیم...

    سوزی از دل سوزناک مادر...و ناله یک دانه خواهر...

    و او که روز اول همه غصه بی تو بودن را خود به دوش کشید..و پرنده اش را تنها به خانه آورد..

    حتی بعد از رفتنت در آن خانه غم زده تو بودی که همه را شاد میکردی...

    وقتی  پدرت با آن روحیه مثال زدنی گفت هر کس خاطره ای از حسن دارد بگوید...

    و گفتیم...در حالی که تو هم بودی در لحظه لحظه آن خاطرات........

    حالا یکسال گذشته است از آن روزها...و یادت.. نشانیت همه جا هست..هر جا که میرویم

    ...و بهترین جایی که همیشه تو هستی آن حسینیه است...هر کس دلش برای تو تنگ میشود

    میرود حسینیه...نوشته هایت را میخواند و برایت یادگاری مینویسد....

    ...........

    در این یکسال چه افرادی که با تو آشنا شدند و در این حسینیه ثبت نام کردند..

    و هنوز هم می آیند تا تو را ببیند و صدایت را بشنوند ......

    از نورآمدی و بسوی نور رفتی..

    تولد بسوی نوررفتنت مبارک

     

     یکسال از عروج آسمانی اش گذشت

    به همین مناسبت مراسم یادبود ی از طرف خانواده آن مرحوم  در روز پنج شنبه 13/10/86

    از ساعت 30/14 الی 16 در مسجد صاحب الزمان (عج) واقع در

    خیابان دماوند ..ایستگاه منصور آباد..خ شهید عباس نبی ئیان

    ( ده متری بانک ) برگزار میگردد...

    دوستان و عزیزان با حضورمون یاد حسن را گرامی میداریم و

    مرحمی باشیم بر دل خانواده آن مرحوم  انشاالله

                     شادی روح حسن نظری فاتحمه الصلوات                                                

                                                                     یا محمد و یا علی



  • کلمات کلیدی : ووم
  •  نوشته شده توسط مصطفی جلالی علیائی در یکشنبه 86/10/9 و ساعت 6:51 عصر | نظرات دیگران()

    همین جا و همین حالا باید بگویی ...تمام چیزهایی را که به تو گفتیم باید بگویی...

    این آخرین سفر توست و دیگر فرصتی برای اعلام این اعلامیه نداری..

    حجت را تمام کن و بگو آنچه را که مردم باید بدانند...درست که این مردم به ظاهر گوش میکنند

    و به ظاهر با تو هستند...ولی تو باید وظیفه خود را انجام دهی تا بهانه ای برای آنان نباشد..

    پس او دست به کار شد....

    دستور داد همه بایستند و کسانی که رفته اند بازگردند و کسانی هم که نرسیده اند بیایند..

    مردم به هم میگفتند چه شده ..و چرا باید بمانیم..

    و دستور داد منبری بسازند تا بر بلندای آن برود و همه او را ببینند و صدایش را بشنوند...

    مگر او چه میخواست بگوید که این همه جمعیت را از رفتن باز داشت و

     در آن آفتاب سوزان دور هم جمع کرد

    رفت بالا.. صحبت کرد و نشانی داد ..نشانی کسی را داد و همه آن نشانیها را تصدیق کردند..

    در آن میان کسی نبود تا صاحب نشانی را نشناسد...

    پس او دست صاحب نشانی را گرفت و بالا برد و با صدای بلند فرمود :

                     

                                       من کنت مولاه فهذا علی مولاه

    در حاشیه به چیزی برخوردم که خیلی برام عجیب.. خیلی...

    برای اینکه از املاء و درست نوشتن این حدیث عظیم که اقتدار شیعه و والی بودن مولایمان را ثابت

    میکنه مطمئن بشم ..در موتور فارسی گوگل سرچ کردم و متاسفانه ..متاسفانه..فقط 72 مورد پیدا شد

    که چند مورد هم مختص اهل سنت بود برای مخدوش کردن این حدیث...

    این همه شیعه ..این همه تبلیغات بی مورد درباره همه چیز و هیچ چیز...

    شرمنده شدم شرمنده مولایم ...که خودم ...خودم مطلبی ندارم برای این عظیم ترین واقعه تاریخی...

    و این بزرگترین عید شیعیان.............

    فقیریم....و فقر ما از جهل ماست...

                                                                  یا محمد و یا علی



  • کلمات کلیدی : ووم
  •  نوشته شده توسط مصطفی جلالی علیائی در سه شنبه 86/10/4 و ساعت 11:41 صبح | نظرات دیگران()
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    غم خرید نان در پایین شهر...
    سنگ قبر جالب و متاثرکننده یک دختربچه سرطانی
    توافق ضعیف ژنو در لانه جاسوسی
    پیام علی کریمی به گروهک تروریستی
    صدا و سیمای ایران=گسترش ماهواره
    یادداشت جالب یک ایرانی در پیج ظریف
    معنی « قتیل العبرات » چیست ؟
    زینب (س) چگونه کربلا را در تاریخ زنده نگه داشت؟
    داستان زیبای خیانت
    یک نمونه از هزار..........
    تصاویربیماری ناشناخته محمد امین
    غلامرضا تختی حالا در آمریکا زندگی میکند.
    پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت
    فقر فرهنگی و اجتماعی
    عاشورا در عاشورا...(عکسی درد آور )
    [همه عناوین(117)][عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا