سلام...
تا حالا صورت چروکیده و سیاه شده از تابش آفتاب دیدی......
مطمئنا دیدی ..ولی دقت نکردی..
چهره ی زحمتکش یک پیرمرد...دستای پینه بسته و زبر یک دل سوخته...
وقتی میبینیش که با این سن داره مثل یه کارگر ساده تو محوطه باغچه بیل میزنه..
زباله جمع میکنه..و هر کاری بهش بگن بایدانجام بده...
دلت براش میسوزه..و با خودت میگی:چرا باید با این سن و سال بیاد و این کارا رو انجام بده
و از خودت خجالت میکشی...میدونی چرا..؟
چون از صبح که میایی میشینی پشت میزت و آخر ماه که میشه حقوقت از اون بیشتره..
وقتی بهش سلام میکنی ..با خنده جوابتو میده..و چروکای بیشتری تو صورتش میوفته..
همیشه که از اونجا رد میشی..داره کار میکنه و زحمت میکشه وتو به نونی که در میاره
قبطه میخوری...چراااااااا؟
چون پولش برکت داره و از دست رنجی که زیر آفتاب سوزان تابستون و سرمای زمستون
به دست میاد زندگی میکنه...ولی تو چی ...
تابستونا زیر کولر...زمستونا هم جای گرمو نرم داری ...
اینجاست که میفهمی پولت برکت پول اونو نداره..
وقتی باهاش دست میدی..کیف میکنی..دستای زبر و ضخیمش..تورو یاد مردای قدیمی می اندازه
مردای تلاش و کو شش....
ولی کسی اونا رو نمیبینه...چرااااااااااااا
برای اینکه همیشه تو چشم هستن...و به کارکردنشون عادت کردیم....
میدونید کی یادشون میوفتیم ...وقتی اعلامیه ترحیمشونو کنار کارت ساعت میبینیم........