نم نم بارون ( رفیق نارفیق )
سلام....
صدا و سیما...
با این 20کانال هر وقت که میشینم پای برنامه تصمیم میگیرم که ماهواره بگیرم و دیگه از شر بیشتر برنامه های صدا و سیما خلاص بشم
فیلمها و سریالهای تکراری ..برنامه های بی سرو ته..جشن های بی مزه....
حالا خوبه که من از فیلمهایی که قبلنا دیدم و خوشم اومده tv ما بیشتر از 10 بار اونو پخش کرده....میشه اینو نکته مثبت گرفت یا منفی
نمیدونم چرا برنامه ها و فیلمهایی که عامه پسنده و اکثرا از اون استقبال میشه تو tv ما گسترش داده نمیشه ...
یا تکرار نداره یا اگه داره ساعتی غیر معقول پخش میشه...مثل نود..ویا برنامه گلبرگ که خیلی ساعت محدودی داره....
بنده بعنوان یک بیننده ...صدا و سیما رو یکی از عوامل اصلی گسترش روز افزون ماهواره میدونم...
تنوع ایجاد شده ولی فقط تنوع داره...کیفیت و جذابیت نداره....
تبلیغات زیاد...بی معنی و خیلی لوس و بی هویت(مثل تبلیغ تون ماهی ایلیکا)
مردمی که سریال آوای باران را دنبال میکردند مورد سوء استفاده سیما قرار گرفتند...بطور وحشتناک...
تایم گرفتم تا 15 دقیقه شاید هم بیشتر تبلیغ قبل از شروع...10 دقیقه تا یکربع که از سریال میگذشت
10تا 12 دقیقه تبلیغ...و بعد 15 تا 20دقیقه سریال ادامه داشت....یعنی اگر آنچه گذشت و تیتراژ را ازش کم کنی شما 20دقیقه
کلا سریال دیدی...
رئیس جمهور مملکت نمیتونه با مردم دو کلمه بی پرده صحبت کنه یا حرفاشو سانسور میکنند یا تریبون و یا زمان کافی در اختیارش نمیذارند
چرا باید نسبت به انتخاب مجری که جدیدا رای به صدا و سیما برای انتخاب دادن ..از طرف رئیس جمهور یک دغدغه باشه ؟
به نظر من البته فقط میتونه رفتار صدا و سیما باشه که همانطور که باعث دلزدگی اکثر مخاطبین شده باعث شک و تردید بدولتمردان هم باشه
اگر اینطور نبود نباید صدا و سیما نسبت به انتخاب مجری از طرف دولت واکنش نشون بده...چرا؟
چون دولت که نمیخواهد از خارج از مجموعه صدا وسیما فردی را معرفی کند...مطمئنن یکی از مجریان و کارکنان همان مجموعه خواهد بود که
همانطور که دیدیم همان بود....رسانه ملی...بله رسانه ملی هم به مجموعه خود و نه همه و فقط از هر طیف فردی را دارد که باید و حتما در تیم
خاص رسانه ملی باشد...و بتواند در مواقع و مراحل مختلف به تیم کمک کند.
خوبه... هر کی از راه میرسه برای خودش یک تیم تشکیل میده حتی اگر اون ها باهم در یک جا کار کننند.
خلاصه هر چیزی تو ایران در انحصار فرد خاصیه.. و یا گروه وجناح خاص دیگه....
اونهایی هم که تو تیم نیستن حق بازی ندارند..که هیچ...حرف نزنند و نظری هم ندهند..لطفا...
بله ما خودمون میدونیم مردم چی میخوان..چی به دردشون میخوره...چی خوب نیست...چی خوبه...چی ببینند...و چی نبینند...
تلویزیون و پخش زنده(این بار اختتامیه فیل فجر)
محمدرضا رستمی در بخش وبلاگ خبرآنلاین نوشت:
کسانی که از شبکه نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران شاهد پخش مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر بودند، یکی از به یاد ماندنیترین رویکردهای رسانه ملی را دیدند. رویکردی که بی شک باید ثبت و ضبط شود و در دانشکدههای علوم ارتباطات تدریس شود تا دانشجویان دریابند که چگونه میشود با استفاده از این روش همزمان هم به شعور مخاطبان یک رسانه توهین کرد و هم به هنرمندان و سینماگران یک کشور.
زمانی که اعلام شد شبکه نمایش قرار است مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر را به صورت زنده پخش کند، خوش باورترین آدمهای این دیار هم باور نمیکردند که صدا و سیما، مراسم یاد شده را بدون سانسور روی آنتن بفرستد، اما کاری که صدا و سیما با این مراسم کرد فراتر از رویکرد معمول این رسانه بود. در گذشته اگر مخاطبان رسانه آقای ضرغامی فقط شاهد نماهای دوری بودند که لحظه جایزه گرفتن و حرف زدن هنرمندان زن پخش میشد، این بار به چشم خود دیدند که هرجا مسئولان پخش صدا و سیما احساس می کردند که هنرمندان این سرزمین حرفهایی میزنند که نباید آن را به زبان بیاورند (به زعم مدیران سازمان صدا و سیما البته) و شنیدن این حرفها برای مخاطبانی چون ما ضرر دارد، بلافاصله پخش مراسم را قطع میکردند.
در این لحظات مجری برنامه از کارشناسی که در استودیو بود(محمد تقی فهیم منتقد سینما) یک سوال (بی یا با ربط) میپرسید. آقای کارشناس هم تا میآمد پاسخ درخوری به این پرسش بدهد، حرفهای غیر قابل پخش تمام میشد و دوباره پخش مراسم از سر گرفته میشد.
این بازی موش و گربه با سالن برپایی مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر از آغاز برنامه شروع شد و تا پایان آن هم ادامه داشت. به همین خاطر مخاطبان رسانه ملی نه تصویری از فرش قرمز و ورود میهمانان به سالن همایشهای برج میلاد دیدند و نه فهمیدند که علیرضا قربانی در این مراسم چه قطعاتی را اجرا کرد و نوازندگان همراه او چه کسانی بودند.
شاید اگر مسئولان پخش این برنامه جرات داشتند، قطعا سخنرانی آقای علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و محمد نهاوندیان رئیس دفتر نهاد ریاست جمهوری را هم حذف میکردند، چون حرفهای این دو نفر به مراتب تندتر از حرفهایی بود که سینماگران در این مراسم زدند.
این رویکرد نشان میدهد که مدیران صدا و سیما کماکان مردم را نامحرم میدانند و برای شعور مخاطبانی چون ما احترام چندانی قائل نیستند، به همین خاطر به خودشان اجازه میدهند بخشهایی از یک مراسم رسمی را نشان ما بدهند که از نظر آن ها برای ما مفید است. حالا اگر این مراسم اختتامیه جشنواره فیلم کن بود یا مراسم قرعه کشی جام جهانی فوتبال، باز آدمهای خوش باوری چون ما این حق را به مدیران رسانه آقای ضرغامی میدادیم که تصمیم بگیرند چه بخشی از مراسم بلاد کفر را نشان ما بدهند که نه دنیایمان از دست برود و نه آخرتمان.
اما روز سه شنبه 22 بهمن سال 1392 در برج میلاد تهران نه از اهدای جوایز اسکار خبری بود و نه از قرعه کشی جام جهانی نشانی، اینجا پای یکی از مراسم رسمی کشورمان وسط بود که اتفاقا با سرود جمهوری اسلامی و تلاوت قرآن آغاز شد.
تازه مگر محمدمهدی عسگرپور، سیدجمال ساداتیان، مصطفی کیایی، محسن دارسنج و ... چه حرفهایی زدند که صدا و سیما باید آنها را سانسور میکرد. آیا صحبت عسگرپور در مورد سرو دست شکستن عده ای برای شورای پروانه ساخت و شورای صنفی پروانه نمایش و بی میلی همان عده برای انجام کاری مثل رای گیری و شمارش آرای مردمی جشنواره فیلم فجر، ربطی به امنیت ملی ما دارد که نباید پخش شود؟
این که آقای دارسنج جایزهاش را که یک دیپلم افتخار ساده است به محسن امیریوسفی کارگردان فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» اهدا کند، زیر پا گذاشتن خطوط قرمز نظام است که مردم نباید حرفهای او را بشنوند و دلیل این کارش را بفهمند؟
آیا وقتی ساداتیان از لزوم وجود همه سلیقهها در سینما ایران سخن میگوید، دارد با این حرف تیشه به ریشه انقلاب میزند که باید حرفهای او را سانسور کرد؟ مدیران صدا و سیما در زمان پخش این برنامه گویا یادشان رفته بود که همه این آدمها سینماگرانی هستند که در دل این نظام، دارند فعالیت می کنند و قطعا خودشان بهتر از جناب ضرغامی و مدیرانش میدانند که باید پشت یک تریبون رسمی چه چیزی را بگویند و چه چیزی را نگویند. آیا حذف حرفهای این اشخاص توهین به آنها، جشنواره فیلم فجر، سینمای ایران و مخاطبانی نیست که یکبار دیگر از فرط ناچاری به تنها رسانه دیداری شنیداری سرزمین خود اعتماد کرده اند. رسانه ای که دست برقضا مدیریت آن با افرادی است که به راحتی مخاطبانی چون ما را فاقد شعور میدانند.
سید ابوالحسن مختاباد در روزنامه اعتماد نوشت:
ماجرای مواجهه تیم رسانهیی دولت در دو قضیه انتخاب مجری (اولی برای رییسجمهور ودومی برای جشنواره فیلم فجر) نمونهیی از بیتدبیریهاست که اگر استمرار یابد قطعا به پاشنه آشیل دولت در این حوزه تبدیل خواهد شد.
اگر بتوان در ماجرای مجری و ریاستجمهوری اندکی تسامح به خرج داد و دولت را به دخالت در استقلال یک رسانه متهم ساخت اما به قطع و یقین درماجرای مجری اختتامیه جشنواره سینما میتوان انگشت اتهام را مستقیم و بیهیچ ترحمی به سمت صداوسیما نشانه رفت و در مقابل دستاندرکاران جشنواره فیلم فجر را نسبت به چنین موضع ضعیف مورد شماتت قرار داد. اما گاه پیش میآید که یک تهدید میتواند به فرصت تبدیل شود. اهل فرهنگ و هنر همه گاه سعی کردهاند که از این گونه تهدیدها، فرصتهای مغتنمی بسازند. به گمانم ماجرای حذف آقای پاکدل و اشارهیی که ایشان به ممنوع الکار بودن خود در صدا و سیما کردند، میتواند دستمایهیی باشد برای همه کسانی که به نوعی در صدا و سیما ممنوعالکار بودند و هستند که خاطرهیی از این دوران بگویند و اگر همچنان کار کردن در گلبانگ بانگ و رنگ برای آنها ممنوع است، به آن اشاره کنند تا نادرستی ادعای مدیران ارشد صدا و سیما بیشتر مشخص شود. البته این خواهش را کسانی باید اجابت کنند که با صدا و سیما سر وکاری ندارند و برای آنها هم همکاری با این نهاد حیثیتی نیست.
این کار موجب میشود تا برخی خطوط قرمز من درآوردی و سلیقهیی صدا و سیما برای حذف آدمیان را زیر تیغ پرسش قرار دهند و ادعای آنها را همانند آن داستان معروف پیازخوار مثنوی بر روزن افکنند: شخص نگارنده در یک دوره کوتاه با این رسانه همکاری میکردم در برنامه کتاب 4. همکاری گسترش یافت تا رسید به نمایشگاه کتاب تهران که از من خواستند سردبیری این برنامه را عهدهدار شوم. من هم طبق معمول فهرستی از بزرگان فرهنگ و هنر تقدیم مدیر گروه کردم و ایشان هم شروع به چانهزنی با مدیران بالاتر تا اینکه در نهایت فهرستی از افراد تایید شده به دستم رسید.
در سرند اولیه 20تا 25 استاد درجه یک دانش و فرهنگ قلم خوردند. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. بعد از کلی هماهنگی ، یک بانوی ناشر درست قبل از رفتن روی آنتن کنار گذاشته شد. ماجرا اما وقتی جالبتر شد که نگارنده برای به صحنه بردن یک روحانی نسبتا خوش نام اهل کتاب و قلم شروع کرد به سر وکله زدن با ناظر پخش. این روحانی محترم آقای محمدرضا زائری بود. چند روز قبل ایشان به همراه آقای اشعری و یکی دو تن دیگر به عنوان عضو شورای سیاستگذاری صداوسیما در امور کتاب معرفی شدند و من از همه جا بیخبر با این گمان که وقتی کسی به عنوان عضو شورای سیاستگذاری کتاب صدا و سیما معرفی میشود، به قطع ویقین برای برنامهیی با عنوان کتاب مشکلی ندارد از ایشان دعوت کردم و ایشان هم با روی گشاده پذیرفتند. ساعت هفت شب بود و باید برنامه روی آنتن میرفت که ناظر پخش یکباره رسید که ایشان نمی توانند روی آنتن بروند و نامش جز ممنوعالتصویرهاست.
پرسیدم: اخوی!عزیز دل برادر! ایشان همین سه روز قبل به عنوان عضو شورای عالی نظارت بر برنامههای کتاب صدا و سیما معرفی شدند و قطعا شما اشتباه میکنید. ایشان یک تماسی گرفت با نیروی بالادستی و از قرار دستور رسید که حکم همان است که گفته شد. از من اصرار و ابرام و از ایشان مقاومت و انکار. حال جناب زائری و تیم فیلمبرداری و مجری دستشان در بد حنایی گیر کرده و نه راه پس دارند و نه راه پیش. بالاخره بعد از یک ربع سر وکله زدند در نهایت نمیدانم با کجا هماهنگ کردند که اجازه دادند آقای زائری روی آنتن بروند. به گمان من اگر دیگر دوستان هم حکایتهای اینچنینی را بازگو کنند طشت برخورد سلیقهیی صدا و سیما بیش از پیش مشخص شود .
یا محمد و یا علی
شب هم در خدمت مادرزن گرامیمان «کوفت کاری» میل نمودیم و با گوش جان نقد های گاه حتی توهین آمیز را نیوش کردیم. شعار ما نقدپذیری تا سرحد چک و لگد است. |
کامنت طنزآمیز و خواندنی، که از سوی یکی از مردم ایران در پیج فیس بوک ظریف، و به تقلید از نوشته های وزیر امور خارجه ایران، نوشته شده؛ برای درج در سایت ارسال کرده است. خواندن این یادداشت که مجتبی نام ای در این پیج منتشر کرده توصیه می شود: «الان ساعت 5 صبح به وقت چاله کاظم به وقت شما میشود 5:05 دیقه. امروز روز شلوغ و پرکاری داشتیم؛ ساعت 6 ماشین بنز آبی جادار و بزرگمان آمد ، از اینها که رویش نوشته لطفا مرا بشویید. برویم شهرک شکوهیه روستایی در بیابان های بین قم و تهران آنجا که عرب نی انداخت کار کنیم. بنزمان طوری است لامصب که تا سرکار 759 کیلوکالری می سوزانیم و سیراب شیردان میشویم. آنجا یک صبحانه ی کاری با دو عمله از برادران افغان داشتیم که خیلی پرنتیجه و اثر بخش بود. بعد از آن چند قرار مهم با سرکارگر مهندس میتی و دکتر عباسعلی داشتم سپس به اتفاق دکتر عربچی با چند پیمانکار در مورد چک های برگشت خورده ی شرکت مذاکرات فشرده و داغی داشتیم که متاسفانه خوب پیش نرفت و دکتر عربچی نقش زمین شد. قرارهای بعدیمان را کنسل کردیم دکتر در انتهای فلسفه ی وجودیش خیلی درد داشت. ظهر بعد از صلا? ناهار کاری خود را با آقا شجاع رئیس مجمع تشخیص مصلحت آبدارخانه برگزار کردیم که خالی از لطف نبود و ته دیگ چرب و چیلی نصیبمان شد. بعد از ناهار دوستان آویزانمان را کمی دک کردیم تا کمی در اسرار خلقت مدیرعامل بانک… فکر کنیم اما یکی از برادران افغان دائما" به شیشه میزد و رشته ی افکارمان را از هم می گسیختاند. بعد از آن ماشین پراید آخرین مدل 79 مان دچار صداقت ایرانی شد و ما را گذاشت. ما هم او را گذاشتیم تا مثه سگ کنار خیابان بلرزد و یک موتوری داشت می رفت که از دور شبیه اولاند… و از کمی نزدیک شبیه … و از خیلی نزدیک تر خود … بود گفتیم: داداش ما را تا گلزار برسان پریدیم … و جایتان خالی یه چیزی بین عصرانه و شام کاریمان را هم در فلافلی سید گذارندیم آن هم چهارقرص با خیارشور. شب هم در خدمت مادرزن گرامیمان «کوفت کاری» میل نمودیم و با گوش جان نقد های گاه حتی توهین آمیز را نیوش کردیم. شعار ما نقدپذیری تا سرحد چک و لگد است. خواب کاریمان را هم نفهیمدیم کی و کجا اتفاق افتاد فقط ایمیل دوست خوبم اسلام شناس برجسته و ورجسته دکتر اسفندیار را خواندم که به سبک خانوم هایده بهار بهار « نموده » بود…
خدارا شکر از دعای شما مردم کمرم خیلی بهتر است. قسط درمانی نتیجه داد. طوریست که با گذشت فقط نیمی از برج حقوقمان تمام شد و پرداخت قسط ها کمر ممر را از یادمان برده است…
گیز میز
گردآوری : گروه اینترنتی نیک صالحی
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ |