یاد دارم یک غروب سرد سرد...میگذشت از کوچه مان یک دوره گرد...
دوره گردم..کهنه قالی میخرم..دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم..کاسه و ظرف سفالی میخرم...
اشک در چشمان بابا حلقه بست..عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول سال است و نان در خانه نیست..ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
..بوی نان تازه هوش ما را برده بود...اتفاقا مادرم هم روزه بود...چهره اش دیدم که لک برداشته..دست خوش رنگش ترک برداشته
...سوختم دیدم که بابا پیر بود..بدتر از این خواهرم دلگیر بود..
مشکل ما درد نان تنها نبود...مثل این که هیچکس با ما نبود...
باز آواز درشت دوره گرد...پرده اندیشه ام را پاره کرد..دوره گردم..کهنه قالی میخرم..دست دوم جنس عالی میخرم..
خواهرم بی روسری بیرون دوید..گفت : آقا سفره خالی میخرید!!!!
یا محمد و یا علی