سلام.....
امروز شنبه است....
شنبه..شنبه...وباز هم شنبه....
این دومین شنبه ایست که خبر ناگواری را میشنوم.....
اینکه امروز یک نفر از بینمان رفت....
همانطور که شنبه ای از شنبه ها.... عزیزی دیگر ما را تنها گذاشت...
امروز کسی رفت و کسی آمد....
امروز دوستمان..همکار عزیزمان...جانباز و آزاده ای سر افراز از این دنیای فانی خدا حافظی کرد..
صبح شنبه ها حالی نیست که سر کار بیایی..
در نظر بگیرید همین حال مختصر نیز محتضر شود....
وقتی میایی و همکاران رو میبینی...میبینی که با حالتی غم گرفته و با زبان بی زبانی
میخوان بهت بگن ...امروز قفل آکاردئونیه محل خدمت آقا سید باز نمیشه...
آخه چرا ؟.... چون کلیدش تو جیب آقا سیده و کسی هم نمیتونه بی اجازه دست تو جیبش کنه..
خودش هم دیگه نمیتونه کلیدو از جیبش در بیاره....
قبل از اینکه از بینمون بره تو آبدار خونه باهاش چایی خوردیم و حالا باید ....
نمیدونم این دنیا از جونمون چی میخواد ...بهمون جون میده و یک روزی هم جونمونو میگیره...
یکی سلام میکنه یکی خداحافظی ....یکی بهت تسلیت میگه...یکه دیگه تبریک...
امروز روزی بود که تسلیت گفتیم برای آقا سید... و تبریک شنیدیم بخاطر احمد رضا...
احمد رضا امروز به دنیا سلام کرد و به من تبریک گفتن چون عمو شدم....
و سید نورالدین سید زاده ...خداحافظی کرد...و تسلیت گفتن ..چون نارفیق شدم..
خدایا رحمت کن آقا سید ما رو.....و در پناه خودت احمد رضا مونو حفظ کن....
الهی آمین
شادی روحش فاتحمه الصلوات یا محمد و یا علی