سلام..
بیایید از این به بعد خاطرات شیرین وبامزه که در طول زندگی برامون پیش اومده رو تعریف کنیم
تا خستگی وبلاگ نویسامون در بره
یه زمانی من تو بازار چراغ برق کار میکردم..یه روز اوستامون به ما که 3نفر بودیم گفت:
کی شناسنامه یا گواهینامه داره ..تا بره این چک و نقد کنه... من ویکی دیگه که نداشتیم
اون رفیقمون که تازه وارد هم بود گفت من گواهی نامه دارم...
و رفت تا چک و نقد کنه ...
وقتی برگشت ..گفت چک و بانک نقد نکرد
گفتیم :چرا.؟ مگه گواهینامتو نشون ندادی؟
گفت نشون دادم ولی بانکی گفت این قبول نیست
گفتیم :چرا؟گفت گواهی نامه ی تراشکاریه.....