سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گشاده رویی، عامل دوستی است . [امام علی علیه السلام]
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

نویسنده : چیدان - ساعت 1:50 ‎ب.ظ روز سه‌شنبه 31 امرداد 1391
 
بابک تختی ناشر و نویسنده ایرانی است.

وی تنها فرزند و بازمانده غلامرضا تختی و شهلا توکلی است که در تاریخ 30 بهمن 1345 با هم ازدواج کرده بودند . حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در به دنیا آمد. و یکی از آثار وی کتاب درجست و جوی پدر در باب زندگی پدرش غلامرضا تختی به عنوان «محبوب‌ترین ورزشکار تاریخ ایران» است

همسر وی منیرو روانی‌پور، نویسنده ایرانی است.فرزندش غلامرضا حاصل این ازدواج است.

بابک تختی نشر قصه را اداره می‌کند و از وی داستان‌های کوتاه زیادی چاپ شده‌است . یکی از داستان‌های وی در مجموعه داستان‌های کوتاه ایران و جهان منتشر شده‌است.
بابک تختی به شدت از مصاحبه پرهیز میکند و هیچگاه حاضر نشد که از او به عنوان ابزار سیاسی استفاده کنند او خود را از جنس مردم میداند.
سرانجام بابک تختی به همراه همسر و فرزندش که نام پدر را براو نهاده به امریکا سفرمیکند و نکته جالب در مدت حضور چند ساله در امریکا این بوده که باز هم از مصاحبه پرهیز میکند و باز هم اجازه نمیدهد از او استفاده تبلیغاتی کنند.

 

غلا‌مرضا تختی حالا‌ در آمریکا زندگی می‌کند.
در سایت اینترنتی‌اش کریسمس و سال نو میلا‌دی را با عکس‌هایی از کاج‌های تزئین‌شده جشن می‌گیرد.
از «هالوین» می‌نویسد .

غلا‌مرضا تختی در آمریکا آرام‌آرام بزرگ می‌شود و به فرهنگ آمریکا آرام‌آرام خو می‌کند.



او که حالا‌ 14 ساله است و به سختی تلا‌ش می‌کند در غربت همچنان غلا‌مرضا تختی بماند، سال پیش در چنین روزهایی از یاد پدربزگ نوشته بود. این یادداشت کوتاه، سرشار از غم و شوق و لبخند و اشک است:
دیروز سالگرد پدربزرگم بود و ما نبودیم.
آن سال‌هایی که بودیم مامانم و بابام شیر و موز می‌آوردن مدرسه.
بعد از مدرسه هم، من و مامانم می‌رفتیم خانه مادربزرگم و صبر می‌کردیم تا شب که بابام بیاد از ابن‌بابویه و حسینیه ارشاد...
تلویزیون روشن بود اما پدرم را نشان نمی‌دادند.
این بود که همه خیال می‌کردند بابام نرفته.

ما مجبور بودیم به تلفن‌ها جواب بدهیم و بگوییم که بابام آنجا بود.
بعد همه فهمیدند که چرا بابام را نشان نمی‌دهند،
با اینکه او از همه بلندتر و پرزورتر و قشنگ‌تر است و تازه فرزند جهان‌پهلوان هم هست...

من اینجا که آمدم به مادرم گفتم هیچ‌کس مرا نمی‌شناسد و من چطور بروم مدرسه؟
تو ایران همه می‌دانستند من کی هستم اما اینجا چه کسی می‌فهمد؟
مادرم گفت چه بهتر، خودت باید کاری کنی که همه تو را بشناسند.

این بود که درس خواندم خیلی.
تو زبان انگلیسی اول شدم،
بین دانش‌آموزان آمریکایی توی سه کلا‌س ریاضی اول شدم و توی چهار کلا‌س علوم اول شدم و خیلی جایزه گرفتم؛
تازه به‌خاطر اینکه به یک بچه چینی کمک کردم کارت مخصوص به من دادند
و تازه آن‌وقت بود که فهمیدم من هم کمی خوب هستم.

بعد یکی از معلم‌ها به من گفت درباره شب یلدا کار کنم، تحقیق کنم.
کردم. دیدم چقدر قشنگ است شب یلدا.
همان‌وقت دلم می‌خواست بیایم ایران
اما مادرم همین‌جا شب یلدا گرفت
و خلا‌صه بعد از این تحقیق معلمم جلوی همه به من گفت
تو با آن قهرمان ایرانی که توی اینترنت اسمش پر است چه نسبتی داری...؟

گفتم نوه او هستم.
همه برگشتن به من نگاه کردند
و از آن روز کارم سه برابر شده.
یکی برای خودم درس می‌خوانم
یکی هم برای اینکه نگویند نوه جهان‌پهلوان چیزی سرش نمی‌شود."



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط مصطفی جلالی علیائی در یکشنبه 91/10/17 و ساعت 10:19 صبح | نظرات دیگران()
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    غم خرید نان در پایین شهر...
    سنگ قبر جالب و متاثرکننده یک دختربچه سرطانی
    توافق ضعیف ژنو در لانه جاسوسی
    پیام علی کریمی به گروهک تروریستی
    صدا و سیمای ایران=گسترش ماهواره
    یادداشت جالب یک ایرانی در پیج ظریف
    معنی « قتیل العبرات » چیست ؟
    زینب (س) چگونه کربلا را در تاریخ زنده نگه داشت؟
    داستان زیبای خیانت
    یک نمونه از هزار..........
    تصاویربیماری ناشناخته محمد امین
    غلامرضا تختی حالا در آمریکا زندگی میکند.
    پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت
    فقر فرهنگی و اجتماعی
    عاشورا در عاشورا...(عکسی درد آور )
    [همه عناوین(117)][عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا