متن کامل پاسخ سانسور نشده علی مطهری به کیهان
آقای حسین شریعتمداری بخواند
در شماره پنجشنبه 15/5/88 روزنامه کیهان مقالهای تحت عنوان «آقای علی مطهری بخواند» به نام آقای محمد امینی درج شده بود که چون شامل توجیه شرعی و ایدئولوژیک ظلمهایی است که در حوادث بعد از انتخابات از طرف نیروهای امنیتی کشور بر مردم روا داشته شد، سکوت درباره آن را جایز ندیدم و البته از اهانتهایی که به شخص اینجانب شده بود در میگذرم و پاسخ را خطاب به جناب آقای شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامه کیهان مینویسم از آن جهت که با شناختی که از روزنامه کیهان دارم، میدانم که این گونه امور در این روزنامه به حکم ماهیت امنیتی آن به شکل پروژه دیده میشود که مثلا بناست فلان شخصیت یا فعال سیاسی را خراب کنیم و البته در این راه معمولا هدف وسیله را توجیه میکند و هم از آن جهت که سطرسطر این گونه مقالات بلکه همه مقالات سیاسی و اجتماعی که در کیهان درج میشود، باید مطابق میل جناب شریعتمداری باشد.
از نظر نگارنده اساسا کیهان اعتقادی به آزادی بیان ندارد و به خاطر کتمان حقایق و بی تفاوتی نسبت به ناراستیهای حکومت، آن هم به بهانه حفظ نظام، از دوستان نادان و البته خیرخواه انقلاب اسلامی به شمار میرود و دوستیهای آن با انقلاب و ولایت فقیه از قبیل دوستیهای خاله خرسه است که معمولا ضرر آن از نفع آن، دافعه آن از جاذبه آن و دشمن سازی آن از دوست سازی آن بیشتر است.
برای نمونه، آیا در روزهای اخیر، کیهان به طور جدی درباره قتل ناجوانمردانه چند جوان در بازداشتگاهها و لزوم معرفی و مجازات عاملان آن خبر یا مطلبی درج کرده است؟ هرچند برای پاسخ به نظرات اینجانب مجبور شده است اشاره ای به این موضوع بکند. همین مقدار هم نسبت به کیهان قابل تقدیر است، شاید هم از دست آقای شریعتمداری در رفته است.
از همین جا پاسخ اینجانب به این پرسش که چرا برخی مقالههایم در روزنامه اعتماد ملی و مانند آن چاپ میشود روشن میشود و آن این است که اساسا کیهان و برخی روزنامههای دیگری که خود را اصولگرا نامیدهاند، مقالات امثال اینجانب را که به دردهای جامعه میپردازد و با مذاق توجیهگر آنها سازگار نیست درج نمیکنند، چنان که کیهان بارها مقالات اینجانب را پس فرستاده است. زبان حال کیهان این است که ما مقالات شما را چاپ نمیکنیم، شما هم حق ندارید به روزنامههای دیگر بدهید و اگر دادید ما در ستون «کیهان و خوانندگان» از قول مردم! انتقاد میکنیم.
اما درباره مقاله مذکور، نویسنده محترم استدلال خود را بر چند پایه قرار داده است: اول این که همان طور که علی ـ علیه السلام ـ «حق مطلق» و معاویه «باطل مطلق» بود، در ماجرای اخیر نیز یک طرف حق مطلق و طرف دیگر باطل مطلق است. بطلان این سخن آشکار است. دو طرف ماجرای اخیر حق و باطل را ممزوج کرده اند؛ گرچه کفه حق در یک طرف و کفه باطل در طرف دیگر برکفه مقابلش میچربد. حمایت ولی فقیه از یک طرف این ماجرا دلیل بر این نیست که آن طرف حق مطلق است و طرف دیگر باطل مطلق. مثلا همان طور که آقای موسوی با اصرار بر مسأله تقلب، مردم را تشویق به حضور در خیابانها کرد و زمینه آشوبها را فراهم نمود، آقای احمدی نژاد نیز با نحوه خاص مناظره خود با آقای موسوی و اتهام زنی به افراد غایب در آن جلسه، آغازکننده این ماجرا و عامل اصلی پدید آمدن فضای احساسی و هیجانی و تنگ شدن فضای عقل و تدبیر و زمینهساز آشوبها به شکل دیگر بود.
پایه دوم استدلال نویسنده محترم این است که در چنین میدانی که یک طرف، حق مطلق و طرف دیگر باطل مطلق است، اهل حق از هر وسیله میتوانند استفاده کنند و هر ظلمی در حق اهل باطل رواست. اگر جوانی را که برای تماشای تجمعی آمده یا در آن تجمع شرکت کرده و حداکثر شعار داده، گرفتند و به بازداشتگاه کهریزک بردند و پس از دو هفته جنازه او را در حالی که آثار ضرب و شتم روی آن باقی است و فک او را شکستهاند، تحویل خانوادهاش دادند؛ خانوادهای که در این دو هفته از هر گونه اطلاع رسانی درباره فرزندش محروم بوده، مسأله مهمی نیست، بلکه حقش بوده چون اهل باطل بوده است!
پایه سوم استدلال نویسنده آن مقاله این است که مسئولیت وارد آمدن صدمه جسمی و حتی قتل این گونه افراد به عهده رهبران گروه باطل است که اینها را به میدان آوردهاند؛ گرچه اهل حق از بدترین روشهای غیرمجاز استفاده کرده باشند. سخن معاویه در جنگ صفین که پس از شهادت عمار یاسر و سخت شدن کار بر او (چون پیامبر (ص) درباره عمار فرموده بود تو را گروه سرکش خواهند کشت) گفت، عمار را علی کشت که او را به این جنگ آورد. این سخن از نظر نویسنده آن مقاله در صورتی که معاویه اهل حق بود و علی ـ علیه السلام ـ اهل باطل. درست بود، مهم این است که در گروه اهل حقیم یا اهل باطل.
بطلان این مطلب نیز بدیهی و آشکار است. اساسا اهل حق یا باطل بودن در این مسأله دخالتی ندارد، سخن در این است که عمار یاسر مستقیم به دست چه گروهی کشته شد، لشکر معاویه یا لشکر علی؟ در ماجرای امروز ما نیز سخن در این است که افرادی مانند محسن روح الامینی و محمد کامرانی که در اثر رفتار خشونت بار در بازداشتگاهها به قتل رسیده اند مستقیما توسط چه گروهی شکنجه و کشته شده اند و این ظلم بزرگ متوجه کدام گروه است؟ اگر این افراد به تشویق آقای موسوی به خیابان آمده باشند، در واقع آقای موسوی اینها را سالم به بازداشتگاه تحویل داده است، چرا خانواده آنها باید جنازه شان را تحویل بگیرند؟! اگر توجیهات نویسنده مقاله را بپذیریم، اصلا مردم در هیچ مسألهای حق اعتراض ندارند و اگر اعتراض کنند میتوان با آنها به هر نحوی برخورد کرد و حتی آنها را کشت زیرا آنها اهل باطلند و ما اهل حق!
ممکن است گفته شود در یک بحران اجتماعی این گونه حوادث که به دست مأموران خاطی پدید میآید، طبیعی است. در پاسخ میگوییم: بله، ما هم قبول داریم که گاهی به دست مأموران خودسر چنین حوادثی پدید میآید، همچنان که در جریان فتح مکه به دست مسلمین، پیامبر اکرم (ص) اصرار داشتند که این کار بدون درگیری و خونریزی انجام شود اما خالد بن ولید، یکی از فرماندهان سپاه اسلام، در گوشهای از مکه به خاطر دشمنیهای شخصی یک درگیری ایجاد کرد و هشت نفر را کشت، اما مهم این است که پس از چنین حوادثی وظیفه ما چیست؟
آیا باید مانند روزنامه کیهان به بهانه حفظ نظام این حوادث را کتمان کنیم که گویی اتفاقی نیفتاده است، یا باید مانند پیغمبر اسلام عذر تقصیر به درگاه خدا ببریم و از این کار تبری بجوییم و خسارات وارده به مردم را جبران کرده و مجرم را مجازات کنیم، همچنان که رهبر گرانقدر انقلاب اسلامی فرمودند کسانی به نام رهبری وارد کوی دانشگاه شدند و کارهایی کردند که دل انسان را خون میکند و در جای دیگر دستور تعطیلی بازداشتگاه کهریزک و مانند آن و به تازگی دستور حمایت از آسیب دیدگان و مجازات آسیب زنندگان را صادر نمودند.
اما متأسفانه مسئولان مربوط، این دستورات را جدی نمیگیرند، زیرا تفکرشان مانند نویسنده مقاله کیهان این است که با معترضین به روند انتخابات اخیر چون اهل باطلند، هر گونهای که بخواهیم میتوان رفتار کرد و دستورات رهبری صوری است، در حالی که همان طور که رهبر انقلاب خوب تشخیص دادهاند، تنها راه فروکش کردن این بحران این است که مقصران دو طرف ماجرا مجازات شوند. لذا علاوه بر رسیدگی به اتهامات محرکان این حوادث، باید مأموران و فرماندهانی که مرتکب این فجایع شدهاند با نام و نام خانوادگی و عکس در صدا و سیما و روزنامهها معرفی شوند و مجازات آنها که از سوی دادگاه تعیین میشود اعلام گردد و ترتیبی اتخاذ شود که مردم مطمئن شوند که این مجازاتها انجام میشود نه مانند داستان قتلهای زنجیرهای و قتل زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب که معلوم نشد کار قاتلان و خاطیان به کجا انجامید.
نکته دیگر اینکه نویسنده مقاله کیهان به اینجانب اعتراض کرده است که چرا به شهادت 9 تن از بسیجیها و مظلومیت آنها توجه ندارید. پاسخ این است که رذالت آن گروه اندک که اعتراض آرام را تبدیل به اغتشاش کردند و به اموال عمومی آسیب رساندند و بسیجیان نورانی ما را به شهادت رساندند، امری بدیهی است و مورد اختلاف نیست. به علاوه این بسیجیان شهید که اکنون ما در پرتو فداکاری آنها و همرزمانشان در آسایشیم و مقاله مینویسیم و خانوادههای آنها، حامی و پشتیبانی به نام نظام جمهوری اسلامی دارند و نیازی به حمایت امثال بنده ندارند.
ما از مقتولان و مظلومانی سخن میگوییم که حامی ندارند و عدهای میخواهند قتل و ظلم به آنها را به نام حفظ نظام و اهل باطل بودن توجیه کنند. اینجاست که سکوت جایز نیست و سخن علی ـ علیه السلام ـ به یاد میآید که وقتی به اوخبر رسید که لشکر معاویه به شهر انبار تعرض کرده و خلخالی را از پای یک زن یهودی و اهل ذمَه که تحت حمایت حکومت اسلامی است بیرون آوردهاند فرمود: اگر یک مسلمان پس از شنیدن این واقعه از غصه بمیرد، از نظر من مورد ملامت نیست. اگر ما شیعه علی هستیم چگونه میتوانیم درباره جنایات اخیر ساکت بمانیم؟! اگر از غصه بمیریم مورد ملامت نیستیم.
از اینها گذشته، ما میتوانستیم این بحران را به گونهای مدیریت کنیم که بسیاری از این شهادتها و قتلها و آسیبها اتفاق نیفتد. میتوانستیم آن هیجان عظیم معترضان را که به دنبال تبلیغات انتخاباتی و خصوصا مناظرات نامناسب و گاه ناجوانمردانه به اوج خود رسیده بود، با دادن چند مجوز تجمع و ادامه مناظرات درباره روند انتخابات در صدا و سیما به تدریج فرو بنشانیم و با مردم عادی که مسألهدار و دچار شبهه شده بودند و واقعا فکر میکردند که در انتخابات تقلب شده با احترام برخورد کنیم، آنگاه میدیدیم که مهار این بحران به دلیل رشد اجتماعی و هوش بالای مردم ما کار چندان مشکلی هم نبوده است.
شما به سکوت در برابر به خاک افتادن «بسیجی» معترضید، ولی ما علاوه بر آن، به بر خاک افکندن «بسیج» به خاطر رو در رو قرار دادن آن با مردم عادی معترضیم.
به خاطر داریم که چند سال پیش در سالگرد حادثه 18 تیر در حوالی دانشگاه تهران و کوی دانشگاه به مدت پنج شب گروهی از مردم در خیابانها شعار میدادند و خودروها بوق میزدند و تجمعاتی برپا بود، اما در این پنج شب حتی یک قطره خون از بینی کسی نیامد، زیرا مدیریت آن بحران به عهده فرد عاقلی به نام قالیباف فرمانده وقت نیروی انتظامی بود. اما وقتی ما مدیریت بحران اخیر را به دست افرادی مانند طائب میدهیم که با باتوم بیشتر مأنوس است تا فکر و عقل و تدبیر، نتیجه همین خواهد بود. اگر مدیریت انتظامی این بحران به دست افراد عاقل و باتدبیری چون سرداران قالیباف، طلایی، صفوی و علائی بود آنگاه درمییافتیم که مدیریت بحران یعنی چه.
نکته آخر اینکه نویسنده مقاله کیهان اینجانب را به پیروی از روش شهید آیتالله مطهری توصیه کرده است. این توصیه ناشی از شناخت ناقص ایشان از آن متفکر شهید است. آن بزرگوار در همان دو ماهی که پس از پیروزی انقلاب در قید حیات بود روی این گونه مسائل بسیار حساس بود. به خاطر دارم زمانی که سران رژیم گذشته را محاکمه و مجازات میکردند ایشان به عنوان نزدیکترین یار امام خمینی (ره) و رئیس شورای انقلاب، با آقای خلخالی تماس گرفتند و او را مورد عتاب قرار دادند که چرا با بازداشت شدگان بدرفتاری شده است و ما حق هیچ گونه تعرضی به آنها را نداریم، مجازات آنها همان است که دادگاه تعیین میکند.
به هر حال، در شرایط حساس امروز همه باید تلاش کنیم کشور را به سوی آرامش و کار و تلاش و تولید سوق دهیم.
کلام خود را با سخنی از امیر المؤمنین (ع) خطاب به مالک اشتر پایان میدهم:
«از خونریزى بپرهیز، و از خون ناحق پروا کن، که هیچ چیز همانند خون ناحق عذاب الهى را نزدیک و مجازات را بزرگ نمىکند و نابودى نعمتها را سرعت نمىبخشد و زوال حکومت را نزدیک نمىگرداند، و روز قیامت خداى سبحان قبل از رسیدگى اعمال بندگان، نسبت به خونهاى ناحق ریخته شده داورى خواهد کرد، پس با ریختن خونى حرام، حکومت خود را تقویت مکن، زیرا خون ناحق، پایههاى حکومت را سست مىکند و بنیاد آن را برکنده به دیگرى منتقل میسازد»